یک‌پرستو



تقریبا پنج سالی می‌شود که در اینستاگرام هستم. قبل از آن مدتی در فیسبوک صفحه داشتم؛ اما از فضای آن خیلی خوشم نیامد و زیاد آنجا دوام نیاوردم. معمولا سخت پسند نیستم و راحت با چیزهای مختلف کنار می‌آیم؛ ولی فضاهایی که باب میلم نباشند را ابدا تحمل نمیکنم! چه فضای فیزیکی باشد و چه مجازی. اینستا هم اوایل حال نسبتا خوبی داشت، برایم محترم و ارزشمند بود! ولی رفته رفته به سمت خز شدن پیش رفت، وهرکی هرکی شدن. البته شاید این خز شدن فقط در ذهن من بوده و شاید در خود من! در هر حال کم کم تحمل آنجا هم دارد برایم سخت می‌شود.

اما اینجا.

سابقه‌ی آشناییم با اینجا به همان پنج سال و اندی پیش برمی‌گردد. که یک وبلاگ زدم ولی هیچ وقت چیزی در آن ننوشتم تا اینکه حذف شد. حالا به دنبال گمشده‌ام در فضای مجازی به اینجا برگشته‌ام! دقیقا نمیدانم آن گمشده چیست و نمیتوانم تعریفش کنم. اما از خصوصیاتش این است که حالم را خوب می‌کند (:

 

+ بنا به عادتی که در اینستا داشتم شاید اینجا هم ته هر متن (یا همانی که اسمش توی اینستا کپشن بود!) چند پی‌نوشت بنویسم؛ پی‌نوشت‌هایی شاید مهمتر از متن.

+ فعلا در

اینستا هم هستم تا ببینیم چه می‌شود. شاید کوچ کردم به اینجا. شاید هم برگشتم به همان خراب‌شده!


الآن که تاریخ آخرین مطلبم رو دیدم جا خوردم! تقریباً دو سال میگذره ازش و چقدر زود گذشته این دو سال. طوری که انگار اصلا متوجهش نشدم.

اساساً خیلی روی مقوله اسراف حساسم. اما نسبت به تلف شدن زمان و زندگیم به شکل وحشتناکی بی‌تفاوتم. روزها و شب‌ها رد میشن، هفته‌ها و ماه‌ها پشت سر هم میان و میرن و سال به سال از عمرم می‌گذره و من عین خیالم نیست که نیست.

حتی اگه دوره‌ی نوجوونی‌م رو هم فاکتور بگیرم، این ده دوازده سال گذشته رو کلاً درجا زدم! نه رشدی، نه ذخیره‌ای، نه حال خوبی!

 

+ یازده ماه دیگه وارد سی سالگی میشم و فکر کنم هنوز همون نوجوون خام دبیرستانی‌ام. با قدری افسردگی و ریزش مو البته!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها